ای بی خبران، مصلحت کار در آنست جامی بکف آرید، که عالم گذرانست هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز سلطان زمینست و سلیمان زمانست در مجلس عشاق همه شور و قیامت در محفل زهاد همه امن و امانست این نوبت شادیست، گه لطف و کرمهاست آن خواجه ندانست و نداند که ندانست خود با که توان گفت که آن ماه دل افروز هم رهزن جان آمد و هم رهبر جانست؟ هرکس که ورا دید و بدانست بتحقیق مرد همه بین آمد و شاه همه دانست هرگه که ز من یاد کند آن گل سیراب با دوست بگویید که: قاسم نگرانست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108189