بگوش سرو چه گفتی؟ که پای کوبانست بگوش عقل چه گفتی، که مست و حیرانست مرا مگوی که: آهسته باش و دم درکش فغان من همه زان چشم مست فتانست بیا بکوی خرابات عشق، تا بینی ز شام تا بسحر نعرهای مستانست دگر بما ز جفاهای یار قصه مگوی که خلق او همه لطفست و عین احسانست هنوز فکر سر و جان خویشتن داری ز کوی عشق گذر کن، که جای شیرانست بیا بمجلس عشاق بی نقاب، ای دوست از آن که روی تو شمعست و عقل پروانست چو مرگ هیچ کسی را امان نخواهد داد خنک کسی که دلش با حریف و پیمانست مرو بپیرو دیوان، که راه تاریکست بیا، که عشق خدا خاتم سلیمانست بخرقه خلق و روی زرد ما منگر کمینه جرعه ما قلزمست و عمانست ربود جان و دل عاشقان مسکین را ترا که سرمه بچشمست و زلف در شانست قلم برندی قاسم زدند روز ازل بیا بگو: بقلم رفته را چه درمانست؟ قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108191