در سویدای دلم سودای اوست در دل و جانم تمناهای اوست نیر اعظم، که شمع عالمست پرتوی از چهره زیبای اوست من نمی دانم ز حال دل که چیست؟ این قدر دانم که دل مولای اوست چون مقلد با طریقت ره نبرد در حقیقت خار ما خرمای اوست هر که فانی شد ز طبع آب و خاک این قبای عشق بر بالای اوست بوی جان می آید از باد و صبا نکهتی از عنبر سارای اوست قاسمی چون واقف اسرار شد خاک کویش جنت الماوای اوست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108217