بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری بگذر ازین مقام، که جای حضور نیست چون آفتاب حسن جهانگیر جلوه کرد این جلوه را ببیند هرکس که کور نیست جان را حیات داد، دل و دیده را جلا این عشق چاره ساز کم از نفخ صور نیست زاهد بزهد و توبه و تقوی مزینست چون نیست نیست، نشائه او بی غرور نیست در راه آشنایی و اسرار معرفت جانی که غیربین بود، آن جان غیور نیست در عاشقی گریز، که دارالامان هموست کانجا همه هدایت حقست و زور نیست قاسم، بهشت حضرت حق را بجان طلب کان جلوه گاه حور و مقام قصور نیست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108253