از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست در کوی تو گمشد پی عشاق بیک بار آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست زهاد، مگویید که: ما از همه بهتر گر زانکه کم آیید کمالی به از آن نیست صوفی، که کشد باده صافی بصبوحی مستست ولی در صف ما درد کشان نیست در چارسوی عقل غم سود و زیانست در حلقه عشاق بجز امن و امان نیست بستان حق را ز جهان، خواجه فلانی زان پیش که آوازه برآید که: فلان نیست گفتم: سرمن خاک رهت، گفت که: هیهات قاسم، سر خود گیر که ما را سر آن نیست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108260