ساقی مرا ز باده ناب مغانه داد دردی درد داد ولی در میانه داد زاهد صباح کژمژ و خرم همی رود ساقی مگر که رطل گران شبانه داد؟ در کوی عشق یار،که آن جای جای نیست مرغ دل مرا بکرم آشیانه داد جان را خبر نبود ز نام و نشان عشق این عشق دل فروز تو جان را نشانه داد بس خوشدلند اهل زمین و زمان مدام زان باده ای که عشق تو اندر زمانه داد بی کار و کارخانه بد این دل میان دهر سلطان عشق از کرم این کارخانه داد قاسم ز درد دوست از آن مست و شاد شد کین موهبت به زمره کروبیان نداد قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108303