در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند ز پای دار و سر تخت قصه کمتر گوی که این کرامت و آن غصه پایدار نماند ز مستعار جهان مست عار بود حکیم ز مستعار چو بگذشت مست عار نماند تو اختیار بجانان گذار و جان پرور که بخت یار شد آنرا که اختیار نماند چو باد حادثه تن را غبار خواهد کرد خنک کسی که ازو بر دلی غبار نماند حدیث شکر و شکایت کنیم در باقی که رنگ لاله فرو ریخت،نوک خار نماند قرار جان بوصال تو بود قاسم را ولی چه سود؟ که آن نیز برقرار نماند قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108367