بر کهن دیر جهان دوست تجلی فرمود جمله ذرات جهان محو شد از عین شهود پرتو فیض تو در عالم امکان درتافت گشت روشن همه آفاق،زهی پرتو جود! قیمت عشق ندانی و گریزان گردی از سر آتش سوزان بگریزی چون دود میل کلی همه در فکر جهان آمد و بس دل که از فکر جهان رست،بکلی آسود به خرابات جهان آ، که ببینی روشن همه جا چنگ و چغانه،همه جا بانگ و سرود در صف مجلس مستان بنگر، تا بینی در قیامند و قعودند و رکوعند و سجود هر دلی از دو جهان رو به مرادی دارد ماو سودای تو و سکر تو و شکر ودود عقل میگفت که: من مبداء موجوداتم عشق آمد به میان،گفت:منم اصل وجود قاسمی،در ره او غافل و افسرده مباش حاصل عمر نباشد ز زیانی بی سود قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108378