زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود! رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود! در بادیه محنت هجران،شب تاریک بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود در باده و زاویه جز دوست ندیدیم این راه بدانستم و این بادیه پیمود از مسکن جانهاگل صد برگ بر آمد تا سنبل سیراب تو بربرگ سمن سود از حسن هویدا شود این عشق جهان سوز این جا بشناسی صفت شاهد و مشهود یک غمزه ز تو دادن و صد جان و دل از ما بردند باقبال تو سودازدگان سود حیران تو امروز نشد قاسم مسکین تا هست چنین باشد و تا بود چنین بود قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108384