عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود «ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق خود را ز راه تجربه بسیار آزمود زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم خیری ز شب در آمد و در روز در فزود گر زانکه یار پرده عزت برافکند جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟ جانها همه گدایی و دریوزه می کنند زان جان سرفراز،که محوست در شهود یک ساغری ز خم بلا نوش کرده ایم سودای یار جبه و دستار مار بود ای جان نازنین، بهوای تو زنده ایم قاسم بشوق روی تو میخواند این سرود قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108388