صبح ازل ز مشرق انوار بردمید از نور روی یار بما لمعه ای رسید ایام هجر یار ز اندازه درگذشت صبحی ز نو برآمد و روزی ز نو دمید هر جایگه که نور رخ یار جلوه کرد آنجا مرید راه جنیدست و بایزید ای دل بیا و قصه هجرانیان مگو همراه عشق شو، که مرا دست و هم مرید هرجا که جرعه نوش خدا باده ای خورد از کاینات بانگ بر آید که: «بر مزید» دل در حجاب پرده پندار مانده بود عشقت رسید و پرده پندار ما درید قاسم بآرزوی تو رفت از جهان برون واحسرتا که یک گل از این بوستان نچید! قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108408