لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟ حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر مهره گل را نمی داند ز در شاهوار صوفی ما خواست تا با گنج مخفی پی برد در حقیقت گنج مخفی را نمی داند ز مار گفته بودی: در بروی ما ببندد آن رقیب آخر ای جان و جهان، ما را درین درها مدار بارها رفتم بدرگاه تو، کس بارم نداد یافت جان خسته ام در حضرتت این بار بار ناصحا با ما سخن از عقل سرگردان مگوی عاشقی فخرست و ما از عاقلی داریم عار جانت اندر خواب غفلت مرد و غافل مانده ای ساعتی برخیز و رسم ماتم جان را بدار قاسمی را جام ده، ساقی، که وقت فرصتست عاشقان را باده فرما، عاقلان را انتظار قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108446