در کهن دیر زمان جمله فریبست و غرور وقت آن شد که زنم خیمه بصحرای سرور صفت شیوه «احببت » شنید این دل مست علم عشق برافراخت بصحرای ظهور آن چنان مست خرابم بخرابات امروز که بهش باز نیایم بگه نغمه صور صفت نور ترا دید ورای انوار ورد جان و دل ما گشت که: «یا نورالنور» ای دل، از هستی خود یک قدمی بیرون نه تا شود در نفسی جرم و گناهت مغفور حالت هستی تو خانه دل کرد خراب هان و هان! تا نشنوی باز بهستی مغرور قاسم، از جنت و فردوس مگو، کان شه را جنتی هست، که آنجا نه قصور است و نه حور قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108454