امکان صبر نیست، ز سر گیرم این نفیر دل رفت و صبر رفت، خدایا، تو دست گیر مطرب، بیا و نغمه روحانیون بزن ساقی، بیا، ز خم صفا کاسه ای بگیر از خم بپرس قصه مستی، که خم می دارد صد آفتاب دل افروز در ضمیر پیر مغان مرا بخرابات ره نمود در حال سجده کردم و گفتم که: یا مجیر چون بازگشت جمله جانها بسوی تست «یا منتهی المنایا، یا غایة المصیر»! جویای کوی تست توانا و ناتوان حیران روی تست، اگر شاه، اگر فقیر گویند: قاسمی بکه دادست جان و دل؟ سلطان بی وزیر و شهنشاه بی نظیر قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108456