ماییم و حضرت تو و صد سوز و صد نیاز ای عشق چاره ساز جگرسوز جان گداز تو در غنای مطلق و ما در فنای محض جانها در آرزوی تو، ای عشق چاره ساز گفتم که: سر ببازم بر آستان تو گفتا که: هر چه بازی، می باز و کج مباز آن یار ظاهرست و در اعیان مقررست در کسوت حقیقت و در صورت مجاز با ترس و بیم باش، که عشقست بت شکن امیدوار باش، که وصلست دلنواز قومی ز شوق روی تو در لذت مدام جمعی بجست و جوی تو در روزه و نماز کوتاه کرده ایم حکایت ز هر چه بود اما بسان زلف تو گشت این سخن دراز با رنج گفت: رنج ندارم بهیچ روی گفتند: سبز باشی و خوشبوی و سرفراز هر کس نیازمند کسی شد بصورتی قاسم نیاز برد بدرگاه بی نیاز قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108458