بآرزوی تو در خاک می روم، در خاک بجست و جوی تو از خاک برجهم چالاک جهان بگشتم و آفاق را سفر کردم ندیده ام بجمال تو از سمک بسماک اگر دمی نظری جانب من اندازی گذر کنم بزمانی ز انجم و افلاک بحال خود نظری کن، که جان جانهایی تویی خلاصه تقدیر و زبده لولاک چسان لطیف و ظریفی، که از لطافت و حسن قدم بکلبه احزان من نهی، حاشاک! تو روح پاکی، اگر حرص و آز بگذاری بجان پاک تو سوگند می خورم زر پاک جهان پرست ز نور خدای عز و جل ولیک دیده اعمش نمی کند ادراک تو شاه عشقی، اگر خویشتن نگه داری که گفته اند که: «الله وال من والاک » بقاسمی نظری کن، که نیک حیرانست «اله ارض و سمائی و لا اله سواک » قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108478