خاطرم آشفته و جان در ملال رو بنما، ای مه فرخنده فال بی تو عجب مضطربم روز و شب! مرغ دلم چند زند پر و بال؟ بلبل شوریده دل، افغان مکن موسم هجران شد و آمد وصال وصل بفریاد دل من رسید یافتم از هجر بسی گوشمال گل پس پرده ز همه فارغست بلبل، ازین حال دمی خوش بنال بلبل آشفته، شغب را بمان نوبت حالست، مکن قیل و قال واعظ ما قصه و افسانه گفت خواجه سمینست، نشد در جدال خواجه عزیزست، ولیکن نکرد از طرف تن سوی جان انتقال قاسمی، از عین عیان قصه کن تا بکی اندیشه خواب و خیال؟ قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108487