یک جام بجانی دهد آن ساقی خودکام المنة لله، زهی بخت و سرانجام؟ این جام تو اندر دو جهان مقصد اقصاست انعام تو عامست ولی کی شود این عام؟ آشفته آن غمزه دل عالم و عامی سودازده عشق، اگر پخته، اگر خام دنیا همه دامست و درو دانه تزویر آسوده و فردیم، هم از دانه، هم از دام گر عشق نداری و غم عشق نداری آخر بچه کار آیی؟ ای عام کالانعام بر مرکب عرفان ره تحقیق توان رفت خوش راه نوردیست، گهی تند و گهی رام! گر نور یقین جلوه گر آید بحقیقت فارغ شود از لات و هبل عابد اصنام رمزی دو سه از جانب آن یار عیان کن عالم نشود دل مگر از جانب علام قاسم، ستم یار نهایت نپذیرد هرگز نرسد واقعه هجر باتمام قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108498