دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم دستان نمودم، اما از عربده نجستم گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم در عربده است عمری این عقل و عشق با هم چون روی دوست دیدم از عربده برستم گه قید نور بودم، گه قید نار سوزان چون جمعیت بدیدم، از نور و نار رستم ساقی، بیار جامی، از بهر ناتمامی جامی بده بدستم، چون رند و می پرستم ای جان جان جانان، ای روح روح و ریحان از پای اوفتادم، جامی بده بدستم قاسم بباخت جان را، یک بارگی جهان را مشکن تو عرض ما را، گر توبه ای شکستم قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108500