دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم داد خدای ذوالمنن جان مرا مئی کزو برمه و خور ز نور آن شعشعه صفا زدم خلعت جود یافتم، بار ودود یافتم پیرهن وجود را پیش رخش قبا زدم دوست چو غمگسار شد، دل ز جهان کنار شد روی بروی یار شد، بر دوجهان قفا زدم شکر، که یافتم عیان، دل ز برای امتحان نقد صفات جان و دل بر محک و لا زدم چون که رسید از آن عطا جان و دلم بمنتها از جذبات ارتقا لاف بمنتها زدم گفت که: قاسمی ترا، کس نشناخت غیر ما از غلبات شکر او نعره «قل کفی » زدم قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108505