گر بنالم من از این درد که در دل دارم بس عجب نبود اگر رحم کند دلدارم کهنه گنجیست درین کنج نهانی پنهان ترک سر گویم و آن گنج نهان بردارم قسمتی کان ز ازل رفت چه شاید کردن؟ من بر آن قسمتم، ار زاهد، اگر خمارم گفتمش: رو بنما، گفت که: هی! حد تو نیست خجل از گفته خویشم، پس سر می خارم اشک گلگون مرا رحم کن، ای جان و جهان که بسودای تو از دیده فرو می بارم عاقبت کشته شمشیر غمت خواهم شد من که از واقعه عشق تو بر خور دارم هیچ کس غیر تو در جان و دل قاسم نیست حالم اینست، اگر مستم، اگر هوشیارم قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108508