مشرب عذب مرا هر نفس از خم قدیم می رسد باده صافی ز کرمهای کریم هرکسی دل بکسی داد ولی مشتاقان دل و جان را بتو دادند، زهی طبع سلیم! از شفاخانه احسان تو هرجا همه کس «کل حزب فرحون »اند، زهی لطف عمیم! گفت آن واصل کامل که:«علیکم بالشام » بوی آن زلف مرا دست بوقت تشمیم یار اگر تیغ کشد سینه سپر ساخته ایم چاره عاشق بیچاره چه باشد؟ تسلیم چند ازین عقل و خرد؟ جانب حیرانی رو در فناخانه حیرت نه امیدست و نه بیم قاسمی باز بتجدید حیاتی نو یافت بوی آن زلف دلاویز چو آورد نسیم قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108525