طالبانی که اسیرند درین حبس بدن عیسی جان نشناسد ز گهواره تن آینه گفت ترا: زشت و سیه رویی داشت بر رخ خویش زن، ای دوست، بر آیینه مزن چشم حق بین بجز از حضرت حق هیچ ندید نه باول، نه بآخر، نه بسر، نی بعلن نغمه بلبل سرمست بیان عشقست چو از این درگذری حقبق زاغست و زغن راه حق شیوه تحقیق و عیانست، ای دل نتوان راه خدا رفت بتقلید و بظن از قضا عشق تو ناگاه کمینی بگشاد دل من برد بغارت، دل من، وا دل من! قاسم از پیر مغان رطل گران می طلبد اگر از باده نابست، گر از دردی دن قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108565