تن زنده بجان آمد و جان زنده بجانان جان راهبر دل شد و دل راهبر جان گر ترس سرت هست، برو، خواجه، ازین کوی کاغشته بخونند درین کوچه دلیران در نقطه خالست صفای دل درویش ای دوست، مگو قصه «ما کان و ما کان » هرگز سخن واعظ و ناصح نکند سود زین سان که منم بی دل و دین، بی سر و سامان مهجورم و محرومم و معروف بافلاس من دست تهی چون روم از کوی کریمان؟ از کس مهراسید اگر عاشق یارید مستانه درآیید درین بیشه شیران ای عشق، سراسر همه لطفی و کرامت در حسن تو ذرات جهان واله و حیران هم آدم و هم شیئی و هم احمد مختار هم یوسف کنعانی و هم موسی عمران آشفته و واله شده قاسم بشب و روز زان روی دل افروز و زان زلف پریشان قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108580