خبری دهید جان را، که ز دوست چیست فرمان؟ چه کنم؟ چه چاره سازم؟ چه دوا کنم؟ چه درمان؟ غم عشق سرکش آمد، دل و جان مشوش آمد بمثال آتش آمد، بمیان خرمن جان تو بشاهد معانی، بنگر، اگر توانی که هزار غمزه دارد، ز ورای کفر و ایمان «بک بهجت و سروری »،«بک ظلمتی و نوری » تن من ز بیم لرزان، دلم از امید خندان چلبی «بزه نظر قل » که حل اولسه را ز مشکل چلبی «بزی اونوتمه » دل خسته را مرنجان چو تو روی خود نمودی، دل و جان بهم برآمد همه جا خروش و ناله، همه جا فغان مستان تو بعین قاسمی گر نظری کنی ببینی همه جا جمال معنی، همه جا کمال عرفان قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108584