گفت حق: «کل من علیها فان » بفنا راضیم برغبت جان مشکل «کان » ز «شان » شود روشن مشکل «شان » ز جان الله خوان مست شوقم ز عشق شورانگیز چو برقصست ازو زمین و زمان گفت طیفور: «اعظم الشانی » که چنینست شأن سرمستان جمله ذرات کون می گویند داستان ترا بصد دستان گر بود دل، عیان توان دیدن نور حق را ز ظلمت حدثان زاهد و روزه و نماز و بهشت ما و معشوق و عشق جان در جان ره بتوحید چون توانی برد؟ عین او را ندیده در اعیان پرده بردار، تا شود فی الحال در چنین عید قاسمی قربان قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108597