مقررست و معین بحجت و برهان که: غیر دوست کسی نیست در مکین و مکان هزار بار بگفتم، هزار بار هزار که: قدر خود بشناس، ای خلاصه دوران نخست منزلت «الله » گوی و خوش می باش بگو به منزل ثانی که: «علم القرآن » بجان دوست، که یک قصه را مسلم دار محمدست امین و خداست دار امان بدان ز مشرب عرفان حیات مگو جان یابی که عین آب حیاتست مشرب عرفان دگر ز عقل حکایت مگو در این مجلس هزار عقل بیک جو بمجلس مستان بیا بگوش دل عاشقانه خوش بشنو: که شوق و شورش عشقست در زمین و زمان بقدر عشق بود جاه، هر کجا باشد چه جای حشمت جمشید و ملکت خاقان؟ بآشکار و نهان قاسمی گوید که: عشق دوست بورزید آشکار و نهان قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108599