در دل از شوق تو شوریست که نتوان گفتن با خیال تو حضوریست که نتوان گفتن با وجود سر کویت هوس حور و قصور هر کراهست قصوریست که نتوان گفتن گرچه از عالم و از خود خبرم نیست، ولی در دل از دوست شعوریست که نتوان گفتن پیش ما قصه اغیار مگویید، که یار در ره عشق غیوریست که نتوان گفتن عشق عارست درین دور و تسلسل ناموس آه ازین قصه، که زوریست که نتوان گفتن شادم از دولت وصل تو ولیکن چه کنم؟ در دل از هجر نفوریست که نتوان گفتن می رسد تیر ملامت ز چپ و راست ولی قاسم خسته صبوریست که نتوان گفتن قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108606