باده کهنه گیر و شیشه نو دلق و تسبیح کن بباده گرو گر ندانی تو قدر شاهد و می سر خود گیر، ازین دیار برو گر خیال حبیب رهبر نیست بخیالات خویش غره مشو عشق اگر نیست همره تو،چه سود گنج قارون و ملک کیخسرو؟ عاشقانیم و کشته معشوق همه عالم بپیش ما بد و جو هر چه را کشته ای همان دروی نوبت حاصلست و وقت درو قاسمی،نوبت وصال رسید بگریز از فراق و دو، دو، دو قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108631