نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر شد از رنج رنجور و از درد نالان بپیچید و گردید چون مار چنبر دویدند جمعی پی دادخواهی دریدند دیوانه را جامه در بر کشیدند و بردندشان سوی قاضی که این یک ستمدیده بود، آن ستمگر ز دیوانه و قصهٔ سر شکستن بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر بگفتا همان سنگ، بر سر زنیدش جز این نیست بدکار را مزد و کیفر بخندید دیوانه زان دیورائی که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر کسی میزند لاف بسیار دانی که دارد سری از سر من تهی‌تر گر اینند با عقل و رایان گیتی ز دیوانگانش چه امید، دیگر نشستند و تدبیر کردند با هم که کوبند با سنگ، دیوانه را سر پروین اعتصامی : دیوان اشعار : مثنویات، تمثیلات و مقطعات : سرو سنگ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10864