گم کرده ایم راه و ندانیم پیشگاه زان سو ترک رویم، کزان سو ترست راه شب تا سحر ز گریه ما هیچ کس نخفت تا روی دل فروز تو دیدیم صبح گاه مستان جام عشق تو بودند جان و دل پیش از بنای مدرسه و رسم خانقاه خواهی که قرب یابی در حضرت وصال از مابغیر حضرت ما مقصدی مخواه جانم بسوخت ز آتش حسرت که آن صنم بر بیدلان گذشت و نکرد این طرف نگاه دی می گذشت، جمله جهان پر نفیر شد از سوز عشق، بس که برآمد فغان و آه بر جان قاسمی نظری کن، ز راه لطف زان پیشتر که آینه دل شود سیاه قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108647