ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته در مسجد ودر خانقه، آورده روی همچو مه وندر میان صوفیان شور و فغان انداخته گفته ز راز خویشتن با صوفیان خانقه این خرقه را بدریده و آن طیلسان انداخته در باغ و بستان آمده، مست و خرامان آمده خوش غلغلی در بوستان از بلبلان انداخته گشته بقهر خویشتن اندر میان بوستان از بیم قهرت لرزه بر سر و روان انداخته عشقت شراب «من لدن » از جنس نو، درد کهن بر صفه های لامکان شکل مکان انداخته گر عاقلی یک ره ببین در شیوه شاه یقین : می بر کنار افتاده و گل در میان انداخته عشقت دم از حکمت زده، در شیوه عفت زده شوق تو او را آتشی در این و آن انداخته گفته: بآب و نان ما هم «اسقیوا»، هم «اشبعوا» در جان قاسم لذتی از آب و نان انداخته قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108651