از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من : «قد اشرف الدنیا من نور حمیانه » هرکس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد تو عاشق حسن خود، من بی دل و دیوانه ای قبله جان من وی جان و جهان من دیدار تو می بینم در کعبه و بت خانه دلدار مرا گوید: خود را و مرا وادان من نور و تو تاریکی، من شمع و تو پروانه گر نور یقین با تو همراه شود بینی آن خواجه «نمی میره » وین بنده «نمی مانه » قاسم تو قصور خود و احسان خداوندی می بینی و «می بینه » می دانی و «می دانه » قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108661