حکایتی دو سه دارم، بشرط دستوری ز حد گذشت بغایت زمان مهجوری چو آفتاب جهانتاب ظاهرست حبیب حجاب مایه جهلست و پایه کوری بیا بمجلس مستان، سجود کن، بستان شراب ناب «اناالحق » ز جام منصوری اگر ز جام محبت بجرعه ای برسی هزار قیصر و خاقان، هزار فغفوری ترا ز لذت مستی و عاشقی چه خبر؟ که در حقیقت معنی ازین سخن دوری اگر مقرب شاهی، کجاست طلعت شاه؟ ولی مقرب حق نیستی، که مزدوری ز حق نصیب نداری ولیک خوشحالی که در میان خلایق بزهد مشهوری شراب ناب محبت حیات جان بخشد بوصف راست نیاید حدیث موفوری ز قاسمی بشنو: مست باش، یا مستور که هر دو راست نیایند: مست و مستوری قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108692