من قبله بدل کردم، تا کی بود این کوری؟ جویای لقا گشتم، تا چند ز مهجوری؟ گویند که: نتوان دید آن یار گرامی را آری نتوان دیدن تا غافل و مغروری ای بحر چنین ساکن، دلها ز تو شد ایمن صد موج بلا خیزد آن لحظه که در شوری در عشق زبون گردی، انباز جنون گردی گر قیصر و خاقانی، گر خسرو و فغفوری ای عشق، عجایب ها در وصف تو می دانم هم نایی و هم نایی، طنبوری و طنبوری گفتم: ز چه مستی تو؟ گفتا: ز چه می پرسی؟ از باده منصوری، نی از می انگوری قاسم، همه دولتها در وصلت آن یارست در ماتم جاویدی، گر غافل ازین سوری قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108695