میسرت نشود عاشقی و مستوری بوصل راه نیابی، بوصف مغروری اگرچه قبله شهری، ازین حدیث ملاف که این سخن ز تو دورست و تو ازین دوری بعشق راه نیابی، بگنج و مال و منال اگر بگنج فریدون و جاه فغفوری چو آفتاب رخ یار در جهان پیداست ولیک سد عظیمست علت کوری رسید نعمت و عشرت، رسید دولت و جاه که: میخورید عزیزان ولی بدستوری مرا بقرب جناب تو آشنایی ده بجان دوست، که آشفته ام ز مهجوری بیار ساقی جانها، که قاسمی تشنه است شراب ناب «انا الحق » ز جام منصوری قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108696