جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان بمصر عالم صورت تجلیات معانی ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم رهین نعمت و عزت، قرین امن و امانی سعادتی که تو داری بوصف راست نیاید حیات و صحت و عرفان، جمال و جان و جوانی بکوش تا بشناسی کمال نعمت منعم رموز دفتر شکرش چنان بخوان که بدانی اگر تو یوسف جان را ز حبس تن بدر آری باتفاق عزیزان، عزیز هر دو جهانی خموش، قاسم، ازین پس بپوش حال درون را ترا چه شد که همه آه و درد و سوز و فغانی؟ قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108727