ز نور روی تو پیداست سر سبع مثانی ز جبهه تو هویداست آن لطیفه که دانی ز خواب جهل و ضلالت خلاص داد دلم را صفیر بلبل خبرت، ز گلستان معانی بپیش من که من آزاد سر و باغ جهانم مگو حدیث بهاران، که از قبیل خزانی حدیث حق چو شنیدی، چو موم باش بفرمان که کافریست تحکم برای منع معانی ز قصهای تو روشن حدیث اول و آخر ز غمزهای تو ظاهر رموز سر نهانی اسیر باده شوقت هزار جان مصفا رهین دردی دردت هزار عاشق و جانی بحق روی چو ماهت،بحق زلف سیاهت مرا ز من بستانی، بهر صفت که توانی تو آفتاب حیاتی، حیات جان و جهانی فدای جان تو بادا، هزار جان و جوانی شدست قاسم بیدل ز نور روی تو حیران بهیچ چیز نمانی،چه گویمت: بچه مانی؟ قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108729