تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی مرا هزار نیاز و هزار مسکینی چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟ که هیچ مصلحت کار من نمی بینی لبت چو در سخن آمد، بگاه لطف و بیان گدای شیوه او شد شکر بشیرینی سخن ز عقل نهان پیش عاشقان میرفت بخنده گفت: «نعم،کلهم مجانینی » مرا تو قبله دینی، بعاشقان برسان که خیر باد! «لکم دینکم ولی دینی »! دعای قاسم بیچاره از کرم بپذیر بجان تو، که دعایی و جان آمینی قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108736