تو نور یقین آمدی و رهبر راهی از نور جمالت نتوان گفت: کماهی عارف بگرفتست بیک حمله تجرید از دولت دیدار تو از ماه بماهی بی تو نتوانم نفسی زیستن، ای دوست ای نور دل و دیده، که پشتی و پناهی خاطر چه کند چون نکند توبه فراموش؟ چون رهبر راه آمدی و رهزن راهی چندان که دویدم بجز از دوست ندیدم جز دوست ندیدم به جهان آمر و ناهی در زمره ما جمله سگان رهبر راهند زاهد، تو رباهی و ندانم چه رباهی قاسم، همه یاران بره توبه برفتند تو توبه کن از خویش، که تقصیر و گناهی قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108745