دیشب آن گیل دل افروز، که بیمارویم
اتفاقا بمن افتاد گذارش ز قضا
گفت: هان چونی و تی حال بمی عشق چبو؟
گفتمش: هیچ کساواتی مرا کار مبا
من درویش ستم دیده چو بیمار توام
روشنست این که: بهر حال چنین زار بسا
قاسم از خنده آن یار شد از دست تمام
گفت: خابوزیه از عشق ترا باد بقا!
در ستم شد ز من، از ناز مکرر می گفت :
یار با هیچ کسی حال چنین زار مبا
قاسم انوار : دیوان اشعار : ملمعات : ملمعات گیلکی : شمارهٔ ۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/108847