گفت با صید قفس، مرغ چمن که گل و میوه، خوش و تازه رس است بگشای این قفس و بیرون آی که نه در باغ و نه در سبزه، کس است گفت، با شبرو گیتی چکنم که سحر دزد و شبانگه عسس است ای بسا گوشه، که میدان بلاست ای بسا دام، که در پیش و پس است در گلستان جهان، یک گل نیست هر کجا مینگرم، خار و خس است همچو من، غافل و سرمست مپر قفس، آخر نه همین یک قفس است چرخ پست است، بلندش مشمار اینکه دیدیش چو عنقا، مگس است کاروان است گل و لاله بباغ سبزه‌اش اسب و صبایش جرس است ز گرفتاری من، عبرت گیر که سرانجام هوی و هوس است حاصل هستی بیهودهٔ ما آه سردی است که نامش نفس است چشم دید این همه و گوش شنید آنچه دیدیم و شنیدیم بس است پروین اعتصامی : دیوان اشعار : مثنویات، تمثیلات و مقطعات : کاروان چمن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10895