جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا برای خاطر او قبله گاه دل شده ام اگر دچار شود می کند سجود مرا گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران به آشنا سخنی دسترس نبود مرا غلام همت آزادی گرفتاری دری ز خنده گل در قفس گشود مرا سپند عربده گردم گل است نام خدا دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا به صلب خست ارباب روزگار گریخت ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا گهر به دامن مشت غبار می کردند در آن دیار که دست و دلی نبود مرا دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108953