گل گل شکفتی از می و افروختی مرا افروختی ز باده چها سوختی مرا نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا باج ظرافت از همه گلرخان بگیر آتش زدی چمن چمن افروختی مرا هم جبهه بهارم و هم سجده خزان این شیوه ها برای چه آموختی مرا داد از ستم ظریفی بیداد داد داد! آتش به دیگری زدی و سوختی مرا من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم این ناله ها که در جگر اندوختی مرا غیری نبود غیر من و تو به جان تو در مکتبی که درس دل آموختی مرا درآتش ار گداخته گردم به یاد تو باور مکن هنوز که واسوختی مرا از خجلت شکایت و شکرش کجا روم پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز از شوخیی که روز ازل سوختی مرا اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108961