اگر ز درد نشانی بود فغان تو را شکستگی نکند صید استخوان تو را به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش که از تو شوق کند جستجو نشان تو را برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری که دام سبز کند گرد خون چکان تو را زخویش بگذر و سرگرم جستجویی گرد که نور دیده نماید یقین گمان تو را سپند گریه بسوزم چو گرم جلوه شوی مباد چشم بد آیین گلستان تو را که داد خنده رنگین و پرگشودن شوخ بهار زخم دل و بلبل گمان تو را؟ به چشم آینه و آب اعتباری نیست حیا به دیده کشد گرد آستان تو را همین بس است که درگلستان وحشت اسیر شمرده است غنیمت جنون فغان تو را اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108964