گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست گریه با آتش یاقوت محبت چه کند گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست می توان کرد تماشای نفس سوختگی دل دویدن ز سراسیمه غبارم پیداست عندلیب گل اوضاع پریشان خودم رنگ رخسار تو از چهره کارم پیداست نتوان بست به زنجیر عدم شوق مرا دل دیوانه ز پیچیده غبارم پیداست بستر شعله همین خواب مرا می سوزد دل بیدار ز پرواز شرارم پیداست گشت دیوانه درید آینه ام خامه رنگ خوش چراغان گلی از شب تارم پیداست لذتی می چشم از هر غم بیهوده اسیر نمک خوان معاشم ز مدارم پیداست اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109078