دلم را صبح عید جانسپاری است که خورشید مرا وقت سواری است ز بیم فتنه چشم سیاهی نگه در پرده چشمم حصاری است ز چشم شیر دارد حلقه دام نگاهش گرچه آهوی شکاری است دل دیوانه ما سخت جانی است که از فرهاد و مجنون یادگاری است خیال کشتنم دارد نهانی تغافل مژده امیدواری است اسیر یک نظر بودم همه عمر نگاه او طلسم دوستداری است اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109208