دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است هر جا که هست در قدم یار خوشنماست سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است از وصل در گدازم و از هجر در خمار بیدرد را گمان که مگر درد من یکی است دلتنگی و بیهده کردی شکار او قدر گداز و قیمت دل سوختن یکی است من محو جلوه گشتم و او مست یار اسیر نازم به دولتی که دل یار و من یکی است اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109216