ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست ز دست رفتم و دست سخن نرفت از دست گل بهار وفا ساخت زخم تیشه خویش به حیرتم که چرا کوهکن نرفت از دست ثبات کامل دیر وفای کو این است غبار شد صنم و برهمن نرفت از دست شراب عشق بتان را کباب می بایست کسی زبیم جگر سوختن نرفت از دست حسنا نبسته مگر گل تعجبی دارم که دید دشمن و رنگ چمن نرفت از دست خیال گرد رهت گرد در چمن شده است اسیر از سمن و یاسمن نرفت از دست اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109227