خرقه پوشی است خودنمایی نیست عشقبازی است میرزایی نیست گل خورشید اگر به سر زده ای همچو خار برهنه پایی نیست حال مجنون ز گرد مجنون پرس دور گردی است آشنایی نیست خون دل جرعه جرعه نوشیدن کار رندی و پارسایی نیست نمک آباد کشور دگر است حسن شهری و روستایی نیست دست یابد به خون بشوید مرد کار با پنجه حنایی نیست شیشه قدر شکست می داند چشم بر راه مومیایی نیست ما و بیگانگی یار اسیر قرب در بند آشنایی نیست اسیر شهرستانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/109274